░▒ عکس مطالب طنز سرگرمی ▒░

قرمز یک پیشنهاد است...

░▒ عکس مطالب طنز سرگرمی ▒░

قرمز یک پیشنهاد است...

قصــــــــــــــــ۵ــــــــــــــــار!

 

اگر ذهن خالی ، مثل شکم خالی

سر و صدا می کرد

انسان ها همیشه به دنبال دانش بودند..!


آمار و ارقام عجیب جرایم جنسی


بیشترین آمار و ارقام جرایم جنسی در دنیا متعلق به کشورهای متمدنی!! همچون آمریکا، انگلیس، فرانسه، آلمان، روسیه و سوئد می باشد.


بررسی آمار و ارقام جرایم اجتماعی هر جامعه نشان دهنده عملکرد فرهنگی آن جامعه است. لذا شرط پذیرش هر فرهنگی بررسی اثرات آن است.

 

آمریکایی زده گانی که فرهنگ آمریکایی را آرزوی خود می دانند ، بد نیست به آمار و ارقام زیر توجه نمایند :::


* گزارش‌های ثبت شده پلیس آمریکا در سال ۲۰۰۶ نشان دهنده دویست ‌و سی‌ و دو هزار و نهصد و شصت مورد تجاوز به زنان بوده است.

*در سال ۲۰۰۶ تقریباً هر سه روز یک بچه در آمریکا به دلیل آزار و اذیت جنسی کشته شده است.

*دپارتمان سلامت و خدمات انسانی آمریکا ۳۳۵ هزار مورد گزارش تجاوز به کودکان را در سال ۲۰۰۶ ثبت کرده.

*مردم آمریکا در سال ۲۰۰۷ شاهد تولد دو ‌میلیون‌ و هفتصد و چهارده‌ هزار و ششصد و چهل‌ و سه کودک نامشروع بودند.

*سال ۲۰۰۷ از هر ۱۰ کودک متولد شده 6 کودک نامشروع یا بدون پدر بود.

*در آمریکا ۸۰٪ از بارداری های دختران نوجوان (کمتر از بیست سال) و ۶۰٪ از بارداری‌های دختران جوان (۲۰ تا ۲۴ سال) بدون ازدواج رخ می‌دهد.

*از هر سه دختر دبیرستانی (۱۴ تا ۱۷ سال) آمریکایی یک نفر به سوال «آیا تاکنون مجبور به ارتباط جنسی شده اید؟» جواب مثبت می‌دهد.

*در آمارهای سال ۲۰۰۹ بین کشور های جهان بیشترین تعداد تجاوز را به ترتیب آمریکا، انگلیس، فرانسه، آلمان، روسیه و سوئد داشته اند.

*در آمریکا ۶۸٪ مادران تنها، اصلاً ازدواج نکرده اند و ۷۰٪ خودکشی‌های زود هنگام از میان بچه های مادران تنهاست.

*در آمریکا از سال ۱۹۴۰ تا سال ۱۹۹۴ میزان بچه‌های متولد شده در دوران تجرد (حرام‌زاده) نسبت به کل نوزادان از ۱۱٪ به ۳۰٪ رسیده است.

* از میان هر سه زایمان زنان آمریکایی ۲۰ تا ۳۰ سال یک نوزاد نامشروع متولد می‌شود.

*در سال ۱۹۹۵ از میان زنان کمتر از ۳۰ سال آمریکایی که ازدواج نکرده بودند ۴۰٪ حداقل یک بارداری نامشروع داشت.


پَـــ نَ پــَـَـَـــ (قسمت اول)

تو اتاق عمل نوزاد تازه به دنیا اومده به دستیار میگم چاقو رو بده میگه میخوای بند نافو ببری؟ گفتم پَـــ نَ پــَـَـَـــ میخوام رقص چاقو کنم از مامان بچه شاباش بگیرم!!!


با دوستم رفتیم باغ وحش،جلوی قفسِ شیر وایسادیم. دوستم میگه:شیرِه؟ میگم:

پَـــ نَ پــَـَـَـــ ... گربس باباش مرده ریش گذاشته!!!

 
رفتم درمونگاه , منشیه میگه : مریض شمایید؟
گفتم  پَـــ نَ پــَـَـَـــ من میکروبم , اومدم خودمو معرفی کنم!
 
دوستم پریده تو استخر داد میزنه میگه شنـــا کنم ؟
میگم  پَـــ نَ پــَـَـَـــ  بزار اهنگ تـایتـانیک بزارم آروم غرق شو..!
 
اومده تو اتاق ،قابِ عکسِ رو دیوار و دیده میگه : وای داداشتــــــــــــه؟؟؟
میگم: آره
میگه : عکسشـــــــــــــه؟؟؟
میگم  پَـــ نَ پــَـَـَـــ  خودشه ، گذاشتمش رو دیوار با دمپایی کوبیدم رو صورتش،چسبیده به دیوار!!!
 
داریم بازیه بارسا و رئالو نیگا میکنیم، دوستم پای تلویزیون خوابش برده بود
مسی که گل رو زد همه پریدن تو هوا و خوشحالی کردن
یه دفعه دوستم از خواب پریدو گفت چرا خوشحالین؟گل شد؟
گفتم  پَـــ نَ پــَـَـَـــ  ،خرمشهر آزاد شد
سگم رو بردم پیش دامپزشک، منشیش میگه سگتون مریضه؟میگم
پَـــ نَ پــَـَـَـــ خودم هاری گرفتم سگم گفت آشنا داره منو آورد اینجا معالجه کنه.


دارم سبزی خورد می کنم ... دستم بریده ... میگم مامان چسب داری؟
میگه دستتو بریدی؟!
 
گفتم پَـــ نَ پــَـَـَـــ  می خوام کارم که تموم شد دوباره سبزیارو بچسبونم!

کلاغه به روباهه میگه:گفتی آواز بخون که پنیر از دهنم بیافته؟
روباهه میگه:پَـــ نَ پــَـَـَـــ می خواستم واسه آکادمی موسیقی گوگوش ازت تست بگیرم!!

دختره میگه اگه من برم خارج تو با یه دختر دیگه ای دوست میشی؟
گفتم  پَـــ نَ پــَـَـَـــ میرم تو اتاقم خودمو حبس می کنم رو دیوارشم می نویسم: شاید این جمعه بیاید ... شاید!!

زنگ زدم به دوست دختر دوستم فوت میکنم

میگه مزاحمی؟
میگم پَـــ نَ پــَـَـَـــ نسل جدید کولرهای گازی ال جی ام!

شمع های ماشینم سوخته,رفتم تعمیرگاه...میپرسه عوضشون کنم؟
 
گفتم پَـــ نَ پــَـَـَـــ فوتشون کن تا صد سال زنده باشی!!!

به دوستم میگم خودکارو بده میگه چیزی میخوای بنویسی؟
گفتم پَـــ نَ پــَـَـَـــ  یه زیر شلواری براش گرفتم میخوام ببینم اندازشه یا نه!!

سر جلسه امتحان به دختره میگم سواله 8 چی میشه؟میگه تقلب میخوای؟
میگم  پَـــ نَ پــَـَـَـــ  میخوام ببینم سطح علمیت درچه حد با خانواده بیایم خواستگاریت!!


رفتم سم بخرم واسه سوسک یارو میگه میخواین سریع بمیره؟ میگم : پَـــ نَ پــَـَـَـــ  میخوام شکنجش کنم ازش اعتراف بگیرم!!
 

دوستم گفت هر وقت نا امید شدی برو کوهستان و داد بزن امیدی هست؟ جواب میاد هستـــ هستـــ هست ..... من هم رفتم کوهستـان و داد زدم امیدی هست؟ جواب اومد

پـَـَـ نــه پـَـَــــ     پـَـَـ نــه پـَـَــــ     پـَـَـ نــه پـَـَـــــ !!..!!..


احمق و دیوانه...

مردی در هنگام رانندگی ، درست جلوی حیاط یک تیمارستان پنچر شد و مجبور شد همان جا به تعویض لاستیک بپردازد
هنگامی که سرگرم این کار بود ، ماشین دیگری به سرعت از روی مهره های چرخ که در کنار ماشین بودند گذشت و آنها را به درون جوی آب انداخت و آب مهره ها را برد

مرد حیران مانده بود که چکار کند

تصمیم گرفت که ماشینش را همان جا رها کند و برای خرید مهره چرخ برود
در این حین ، یکی از دیوانه ها که از پشت نرده های حیاط تیمارستان نظاره گر این ماجرا بود ، او را صدا زد و گفت : 
از ٣ چرخ دیگر ماشین ، از هر کدام یک مهره باز کن و این لاستیک را با ٣ مهره ببند و برو تا به تعمیرگاه برسی

آن مرد اول توجهی به این حرف نکرد ولی بعد که با خودش فکر کرد دید راست می گوید و بهتر است همین کار را بکند
پس به راهنمایی او عمل کرد و لاستیک زاپاس را بست
هنگامی که خواست حرکت کند رو به آن دیوانه کرد و گفت : « خیلی فکر جالب و هوشمندانه ای داشتی. پس چرا توی تیمارستان انداختنت؟ »

دیوانه لبخندی زد و گفت : من اینجا هستم چون دیوانه ام ، ولی احمق که نیستم!!! 
 

قصــــــــــــــــ۴ــــــــــــــــار!

 

 

آنقدر شکست می‌خورم 

تا

راه شکست دادن را بیاموزم...

 

 

مهربان باشیم « ۱ »

روزی یک مرد روحانی با خداوند مکالمه ای داشت : ' خداوندا ! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟ ' 

خداوند او را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد ، مرد نگاهی به داخل انداخت ، درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف غذا بود ، که آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد ، افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند ، به نظر قحطی زده می آمدند ، آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پر نمایند ، اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلند تر بود ، نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند. 

مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد ، خداوند گفت : ' تو جهنم را دیدی ، حال نوبت بهشت است ' ، آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد ، آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود ، یک میز گرد با یک ظرف غذا روی آن و افراد دور میز ، آنها مانند اتاق قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند ، ولی به اندازه کافی قوی و چاق بودند ، می گفتند و می خندیدند ، مرد روحانی گفت : ' خداوندا نمی فهمم ؟! ' ، خداوند پاسخ داد : ' ساده است ، فقط احتیاج به یک مهارت دارد ، می بینی؟ 

اینها یاد گرفته اند که به یکدیگر غذا بدهند ، در حالی که آدم های طمع کار اتاق قبل تنها به خودشان فکر می کنند! ' 

یکدیگر را دوست داشته باشید و به همنوع خود مهربانی کنید چرا که هیچ کس به تنهایی وارد بهشت خدا (ملکوت الهی) نخواهد شد...