یارو مرده شور بوده، بعد از یه مدتی میگیرنش دهنش رو سرویس میکنن . رفیقاش میپرسن بابا مگه این بیچاره چی کار کرده ؟ میگن : این پدرسوخته سوالای شب اول قبر رو تکثیر کرده بین مردهها تقسیم میکنه!
مرد : بازهم که پارچه خریدی؟ زن: میخوام برات دستمال بدوزم. مرد : این که چهار متر پارچه است؟ زن با بقیهاش هم برای خودم یه پیرهن میدوزم.
دوتا پسر حوصلهشان سر رفته بود. یکی از آنها گفت: بیا شیر یا خط بیندازیم. اگر شیر اومد میریم دوچرخه سواری ، اگر خط شد میریم ماهواره نگاه میکنیم و اگر سکه روی لبهاش ایستاد میریم درس میخونیم!
از آقایی می پرسن وقتی زنت خونه نیست چه کار میکنی ؟
- استراحت .
- وقتی هست چی ؟
- استقامت !
راستی فهمیدی دیشب خونه ی ما دزد اومد و الان دزده تو بیمارستانه؟ نه مگه چطور شد؟ هیچی، زنم فکر کرد، که دیر اومدم خونه !
یکی ساندویچ فروشی داشته ، یک روز یک بابایی میاد میگه : قربان یک ککتل بده، فقط بیزحمت توش گوجه نگذار . یارو میگه : آقا امروز اصلا گوجه نداریم ، میخوای خیارشور نگذارم ؟!
بابایی کنار یه چاهی ایستاده بوده ، هی میگفته: سیزده،..سیزده،..سیزده.. یکی از اونجا رد میشده، میپرسه: ببخشید قربان، میتونم بپرسم دارید چیکار میکنید؟ یارو یقه ی طرف رو میگیره، پرتش میکنه تو چاه، میگه: چهارده،...چهارده،...چهارده !
به طرف میگن : چند تا حیوون نام ببر که پرواز کنه . میگه : کبوتر، کلاغ، خر! بهش میگن : بابا خر که پرواز نمیکنه! میگه : بابا خره دیگه، یهو دیدی پرواز کرد !
آقایی سربازیش تموم میشه، وقتی کارت پایان خدمتشو بهش میدن، نگاه میکنه میگه: ای بابا، من که ازینا چهارتا دارم!
طرف داشته تو صحرا راه میرفته، یه دفعه میبینه کوه ریزش کرده روی ریل راه آهن
و یه قطار هم داره میاد.
لباسشو در میاره میزنه رو چوبدستی نفت فانوسشم میریزه روش و آتیش میزنه
و میدوه طرف قطار . به قطار که میرسه خودشو میندازه زیر قطار و حسابی آش و لاش میشه.
وقتی خوب میشه ازش میپرسن چرا خودتو زیر قطار انداختی ؟
یارو میگه: والا از بچگی ریزعلی و حسین فهمیده رو با هم اشتباه می گرفتم.
آمریکاییه داشته تو رودخونه غرق میشده، هی داد میزده:
help me ,helllp
بابایی از اونجا رد میشده میگه
احمق جون اگه جای کلاس زبان، کلاس شنا رفته بودی الان غرق نمیشدی
به یکی میگن خیلی آقایی . میگه : ما بیشتر !
به یارو میگن : کجا داری میری ؟ میگه : دارم برمیگردم !
به یکی می گن از چه رنگی خوشت میاد میگه از رنگ کم رنگ
تمساحه میره گدایی ، میگه : به من بدبختِ مارمولک کمک کنید !
از دختره می پرسن نامزدت چه شکلیه ؟ میگه مثل اسب نجیب . مثل پلنگ مهربون . مثل شیر قوی . مثل عقاب تیز بین . دوستش میگه کی میریم باغ وحش نامزدت رو ببینیم .
پسر رو کرد به پدرش و گفت : بابا جون موضوع انشاء ما « روابط پدر و مادر در خانه است » خواستم از شما بپرسم « بیشعور حمال» را چطور می نویسند .
یه مورچه عاشق دختر همسایه میشه ، بعد از یک هفته میفهمه که چایی خشک بوده .
دو تا خجالتی با هم ازدواج میکنند. بچه شون آب میشه .
آقایی جلوی زنش میخوره زمین بعد بلند میشه میگه حرکتو داشتی .
یکی همیشه لباس مشکی می پوشیده . دوستاش میگن چرا همیشه مشکی می پوشی ؟ میگه : آخه من ختم روزگارم!!!
آقا میخواسته با دختر اسراییلی ازدواج کنه ، به علامت اعتراض ، سر سفره عقد حاضر نمیشه .
یارو میره بهشت ، زیر پای مادر ها له میشه .
یکی تو چشمش آشغال میره ، ساعت 9 شب وای میسته دم در .